35W
بابا رفته سالن از صبح دارم به خودم میپیچم اصلن نمیتونم راحت باشم بشینم پاشم اصن حتی نوشتن همین چند خط هم جونمو گرفته دیشب خیلی بد خوابیدم مخصوصا با صداهایی که از واحد روبه رو میومد صبح یکمی خوابیدم ولی با ونگ ونگ این دختر همسایه بیدار شدم صدای نوه ی همسایه بالایی هم مستفیضمون کرد اخرشم دعواهای مادر دختری همسایه مزاحم روبه رویی اه بابایی نیست منحوصلم بیش از معمول سر رفته ناهار امروز با بیحوصلگی من شل شد ولی بابایی چیزی نگفت خیلی خستم ولی نمیتونم بخوابم دخترم زودتر بیا تو بغلم توی دلم که هستی نمیدونم جات راحته یانه ...
نویسنده :
مامان مائده
16:31